هلما ‌خانم یکی یه دونه

قلب هلما خانم

دکتر گفت باید باز شش ماهگی ببریمت،اگه تا اون موقع بسته شده بود که هیچ وگرنه یا باید عمل میشدی و یا قرص میخوردی،بسته شدنش به شرطی بود که رشد کافی کرده باشی،واسه همین من و بابا روی تغذیه ات خیلی حساس بودیم و بالعکس تو هم فوق العاده بد شیر میخوردی. حتی یکی دو بار بخاطر بی تجربگی من،قندت افتاد و ما اصلا متوجه نمیشدیم،اخه اصلا مثل بقیه بچه ها وقت گرسنگی گریه نمیکردی و من به اشتباه خیال میکردم سیر هستی،بعد که میومدم بالای سرت میفهمیدم قندت افتاده،چشمهاتو باز نمیکردی و دستهاتو نمیتونستی تکون بدی و به اجبار بهت آب قند میدادیم. واست انواع مختلف شیر خشک رو میگرفتیم اما شما به محض چشیدنش دهنتو باز نمیکردی،اصلا نتونستم بهت شیشه یا پستونک بدم و هر وق...
1 بهمن 1394
1